طعنه زدن. مسخره کردن. ملامت و سرزنش کردن: ای گم شده و خیره و سرگشته کسایی گوّاژه زده بر تو امل ریمن و محتال. کسایی. جز این داشتم امید و جز این داشتم الچخت ندانستم کز دور گواژه زندم بخت. کسایی. کسی را کجا مغز باشد بسی گواژه نباید زدن بر کسی. فردوسی. گواژه همی زد پس او فرود که این نامور پهلوان را چه بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 813). نباید گواژه زدن بر فسوس نه بر یافه گفتن شدن چاپلوس. اسدی. گواژه همی زد چنین وز فسوس همی خواند مهراج را نوعروس. اسدی. چو چندی گواژه زدند او خموش برآشفت و گفت این چه بانگ و خروش ؟ اسدی. به گستاخی درآمد کی دلارام گواژه چند خواهی زد بیارام. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 146)
طعنه زدن. مسخره کردن. ملامت و سرزنش کردن: ای گم شده و خیره و سرگشته کسایی گوّاژه زده بر تو امل ریمن و محتال. کسایی. جز این داشتم امید و جز این داشتم الچخت ندانستم کز دور گواژه زندم بخت. کسایی. کسی را کجا مغز باشد بسی گواژه نباید زدن بر کسی. فردوسی. گواژه همی زد پس ِ او فرود که این نامور پهلوان را چه بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 813). نباید گواژه زدن بر فسوس نه بر یافه گفتن شدن چاپلوس. اسدی. گواژه همی زد چنین وز فسوس همی خواند مهراج را نوعروس. اسدی. چو چندی گواژه زدند او خموش برآشفت و گفت این چه بانگ و خروش ؟ اسدی. به گستاخی درآمد کی دلارام گواژه چند خواهی زد بیارام. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 146)
قلم را قط زدن. (غیاث اللغات). کنایه از خامه تراشیدن. (آنندراج) : نه چون خام کاری که مستی کند بخامه زدن خام دستی کند. نظامی. خامه مزن سوختن عامه را آلت تزویر مکن خامه را. امیرخسرو (از آنندراج)
قلم را قط زدن. (غیاث اللغات). کنایه از خامه تراشیدن. (آنندراج) : نه چون خام کاری که مستی کند بخامه زدن خام دستی کند. نظامی. خامه مزن سوختن عامه را آلت تزویر مکن خامه را. امیرخسرو (از آنندراج)
خواب آلوده بودن. خوابناک بودن، خوابیدن. خفتن. خواب کردن: تا بدارالامن صلح کل رسیدم کبک مست خواب راحت میزند در چنگل شهباز من. صائب (از آنندراج). خواب از آسایش عهد تو غالب شد چنان پای در رفتار هم چون دیده خوابی میزند. حسین ثنائی (از آنندراج). آفت کم است میوۀ شاخ بلند را منصور خواب خوش به سر دار میزند. واله (از آنندراج)
خواب آلوده بودن. خوابناک بودن، خوابیدن. خفتن. خواب کردن: تا بدارالامن صلح کل رسیدم کبک مست خواب راحت میزند در چنگل شهباز من. صائب (از آنندراج). خواب از آسایش عهد تو غالب شد چنان پای در رفتار هم چون دیده خوابی میزند. حسین ثنائی (از آنندراج). آفت کم است میوۀ شاخ بلند را منصور خواب خوش به سر دار میزند. واله (از آنندراج)
کوزه زدن و کاسه خوردن، باده نوشیدن در کوزه و کاسه، این تعبیر ارتباطی با ’کاسه زدن و کوزه خوردن’ ندارد. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم ص 556) : نفسی کوزه زنیم و نفسی کاسه خوریم تا سبووارهمه بر خم خمار زنیم. مولوی (کلیات شمس ایضاً)
کوزه زدن و کاسه خوردن، باده نوشیدن در کوزه و کاسه، این تعبیر ارتباطی با ’کاسه زدن و کوزه خوردن’ ندارد. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم ص 556) : نفسی کوزه زنیم و نفسی کاسه خوریم تا سبووارهمه بر خم خمار زنیم. مولوی (کلیات شمس ایضاً)